چه اندوهی است در بی حضوری تو روزها را سپری کردن
و چه حس نفس گیریست تنهایی خویش را در آغوش کشیدن
روزی که دفترم را در دست میگیری ، نوشته هایم را لمس کن
با لمس تک تک لغات ، دست هایت اشک های مرا حس خواهد کرد و تر خواهد شد ...
روزی که من نظاره گر هیچ طلوعی نخواهم بود ، تو هراسان در پی من ، نوشته هایم را خواهی خواند ولی افسوس که هیچ از من نخواهی یافت ، هر چه هست از توست ...
هر بار قلم بر برگه رقصید از تو نوشت ، از تو سرود ...
عشق من ، زمان از دست رفته ، تو که حتی نخواستی مرا بشناسی حال به دنبال که
می گردی ؟
کتمان نکن ، بودن یا نبودن من مسئله ی تو نبود و خلائی را برای تو در بر نداشت حال به دنبال چه می گردی ؟
نوشته هایم ، آنچه دیروز در دست من و امروز در دستان توست
همه خاطر آشفته و مجموعه رنجی است که از عشق تو به دامان داشتم ...
پس همیشه این نوشته ها را که بی صدا ، فریاد و بغضی در سینه دارند را را در کنار خود محفوظ بدار مگر از بار غمی که من بر دوش لغات گذاشتم کاسته شود .
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
چه اندوهی است,